غرب چگونه غرب شد؟

ساخت وبلاگ

جمعه، ۱۹ آذر ۱۳۹۵/ ۹ دسامبر ۲۰۱۶، ساعت ۷:۴۳ بعدازظهر

«غرب جدید» و افسانه «تبار آنتیک»

 

عبدالله شهبازی

«غرب»، به معنای فرهنگی که امروزه می شناسیم، از سده های پانزدهم و شانزدهم میلادی بتدریج تکوین یافت و در اندیشه سیاسی و تاریخنگاری سده های هیجدهم و نوزدهم اروپای غربی شکل نهایی به خود گرفت.

در این تفسیر جدید از تاریخ، «غرب» حوزه ای تمدنی، با بنیادهای فرهنگی و ارزشی واحد، انگاشته می شد که سرآغاز آن یونان و روم باستان، و فرجام و غایت آن «غرب جدید» است. در مقابل «غرب»، «شرق» قرار داشت که آن را «بَربَر» می خواندند، به معنی نافرهیخته یا وحشی، و فروتر از «غرب» می‌انگاشتند.

تعمیم مختصات دوره ای خاص از سرزمین و فرهنگ معین (اروپای غربی) به سراسر تاریخ قاره اروپا و به تمامی جوامع بشری، نگرشی را آفرید که «اروسنتریسم» (اروپامحوری) نامیده می شود. این نگرش بر دیدگاه بسیاری از متفکران غربی سده های گذشته، از ماکیاولی و بوسوئه و منتسکیو و هگل تا مارکس و جان استوارت میل و ماکس وبر و دیگران، غالب بود. برای مثال، هگل تطور تاریخ بشری را کلیتی واحد می دید که زائیده تکامل «روح جهان» است و این «روح جهان» کاملاً غربی است و سایر فرهنگ ها ناگزیر باید تابع آن شوند. از اینرو، هگل غلبه استعمار بریتانیا بر هند را مرحله ای اجتناب ناپذیر در فرایند «تکامل» می دید و می گفت: «بریتانیایی ها، یا کمپانی هند شرقی، اربابان هندند زیرا سرنوشت مقدر امپراتوری های آسیایی تسلیم شدن به اروپائیان است.»

در سده های نوزدهم و بیستم، برخی متفکران و محققان غربی این تفسیر یک بُعدی از تاریخ را به نقد کشیدند، ولی دیدگاهشان پژواک چندانی نیافت. معهذا، در دهه های اخیر نقد تأویل اروسنتریستی تاریخ، و «فراروایت های جادویی» ملازم با آن، یعنی مفاهیم کلانی که بر همه چیز و همه جا قابلیت انطباق دارند همچون «ترقی» و «تکامل» و «روح فرهنگی» و مانند آن، افزایش قابل توجهی یافته است.

نگاه اروسنتریستی به تمدن بشر دارای دو خاستگاه به ظاهر متعارض است:

نخست، میراث دینی ــ صلیبی که در سده‌های پانزدهم و شانزدهم میلادی در دو جنبش «رفورماسیون» (پروتستانی) و «ضد رفورماسیون» (کاتولیکی)، بر بستر ابتذال ناشی از ابزاری کردن دین، به اوج خودشیفتگی و همپای آن خصومت با جهان اسلام، رسید.

 

دوّم، میراث «رنسانس» سده پانزدهم و «عصر روشنگری» سده هیجدهم میلادی.

اومانیسم عصر رنسانس «غرب» را بعنوان وارث مستقیم تمدن های «آنتیک» یونان و روم باستان عنوان کرد و این محصول در دربارها و کانون های فرهنگی اروپا خریداران فراوان یافت. هر چند اومانیست های عصر رنسانس میان ایتالیای زمان خود با تمدن های باستانی یونان و روم خط مستقیم توارث ایجاد کردند، ولی نگرش آنان به شرق محترمانه بود. چگونه می شد برای فرهنگ و متون «آنتیک» یونان باستان جایگاه بس رفیع قائل شد، ولی شرق باستان را محترم نشمرد که متفکران یونانی خود را مرهون و تداوم آن معرفی می‌کردند؟ تنها در «عصر روشنگری»، یعنی در سده هیجدهم، بود که خودشیفتگی اروسنتریستی به اوج خود رسید و دوقطبی «غرب متمدن» و «شرق بَربَر» را کامل کرد و تاریخنگاری منطبق با این نگرش را آفرید.

جعل خط مستقیم توارث میان تمدن جدید غرب با تمدن های باستانی یونان و روم مقبول نیست. یونانیان و رومیان باستان، بیش از آنکه به غرب جدید شبیه باشند، به سایر تمدن های منطقه مدیترانه شباهت داشتند و در نهایت عمیقاً وامدار تمدن های بین‌النهرین و مصر و شرق مدیترانه بودند. این نکته ای است که در عصر رنسانس پنهان نمی کردند، ولی متفکران «عصر روشنگری» و تاریخنگاری سده نوزدهم غرب آن را پنهان کردند. جوامع باستان خود را با مفاهیم جغرافیایی چون «اروپایی» و «آسیایی» و «شرقی» و «غربی» تعیین هویت نمی کردند. این درست است که جغرافی دانان یونان باستان، زمین را به سه بخش «آسیا» و «اروپا» و «لوبیه» (لیبیه، آفریقا) تقسیم کردند، ولی مفاهیم فوق فاقد معنای «تمدنی» و «ارزشی» بود که امروزه می فهمیم.

شناخت سیر تطور و تعامل مدنیت باستان در بین‌النهرین و فلات ایران و سوریه و مصر و آسیای صغیر و جزایر ایونی و سراسر منطقه مدیترانه، از جمله یونان و ایتالیا، انگاره یکتایی تمدن یونان و روم باستان، و به تبع آن «غرب جدید»، را به سطح افسانه تنزل می دهد.

یونان و روم باستان بیش از آنکه به «تمدن جدید غرب» شبیه باشند، به فرهنگ های مجاور در منطقه مدیترانه و آناتولی شبیه بودند. نیاکان مستقیم «تمدن جدید غرب» نه یونانیان و رومیان باستان، بلکه بطور عمده قبایل توتونی (آلمانی) بودند که پس از فروپاشی امپراتوری روم غربی (نیمه دوم سده پنجم میلادی)، از حاشیه های رود راین به سوی غرب و جنوب اروپا یورش بردند و پس از غارت و امحاء مردم بومی، دولت های جدید چون پادشاهی‌های قبایل اَنگِل و ساکسون در جزیره انگلستان و فرانکیا در غرب و مرکز اروپا و لُمباردیا در شمال ایتالیا و ویسیگوت در شبه جزیره ایبری پدید آوردند.

انگاره «مملکت مسیح» Christendom بر بنیاد این دولت های نوظهور قبیله ای و تازه مسیحی‌شده، در پیرامون کلیسای رُم، شکل گرفت و کلیسای رُم به ملجاء و رهبر دینی این قبایل فقیر «غربی» بدل شد.

در سال ۳۳۰ میلادی قسطنطین، امپراتور روم، پایتخت را از شهر رُم به شهر کهن بیزانتیوم در آناتولی انتقال داد و آن را رسماً «رُم جدید» Nova Roma نامیده بود. این همان شهری است که «قسطنطنیه» نام گرفت و امروزه «استانبول» نامیده می شود. در سده های پنجم تا هشتم میلادی، که اروپای غربی عرصه تاخت‌ و تاز قبایل آلمانی و سپس نورمن های اسکاندیناوی بود، کلیسای قسطنطنیه مرکز دینی و علمی جهان مسیحیت و بسیار ثروتمند بود؛ برخلاف کلیسای رُم که اسقف نشینی فقیر در میان قبایل بَربَر توتونی بشمار می‌رفت.

در نیمه دوم سده هشتم میلادی، کارل، رئیس قبیله آلمانی فرانک و شاه فرانکیا، توانست بطور عمده بر بنیاد غارت و امحاء قبایل بومی گُل (فرانسه) دولتی پهناور و مقتدر در اروپای غربی و مرکزی بنا نهد. به این دلیل، لئو سوم، اسقف کلیسای رُم، که قبایل تازه مسیحی شده اروپا او را «پاپ» (پاپا، پدر) می‌خواندند، به خود جرأت داد برغم امپراتور روم و کلیسای قسطنطنیه در «شرق»، در سال ۸۰۰ میلادی بر سر رئیس قبایل فرانک تاج شاهی نهد، وی را «شارل کبیر» (شارلمانی) و دولت او را «امپراتوری روم مقدس» بنامد. بدینسان، بر بنیاد دولت های قبیله ای جدید «غرب»، که امپراتوری روم و کلیسای قسطنطنیه در «شرق» آنان را بَربَرانی غارتگر می شناختند، کلیسای رُم استقلال خود را از امپراتوری روم و کلیسای «شرق» اعلام کرد، «پاپ» خود را در مقامی فراتر از امپراتور جای داد و عنوان «امپراتوری مقدس روم» در مقابل نام رسمی «امپراتوری روم» قرار گرفت. این تعلق و تعصب «ضد شرقی» در تاریخنگاری سده نوزدهم اروپای غربی منعکس شد تا بدانجا که نام «امپراتوری روم» به «روم غربی» منحصر شد و نام «بیزانس» را برای اطلاق بر امپراتوری روم شرقی به کار گرفتند.

در جنگ‌های صلیبی (سده های یازدهم تا سیزدهم میلادی)، تقابل مسیحیت غربی با جهان اسلام میراثی خصمانه آفرید که به دوران جدید انتقال یافت. این خصومت منحصر به جهان اسلام نبود و بویژه در ماجرای «غارت قسطنطنیه» به دست فرقه های صلیبی دست‌نشانده پاپ رُم (۱۲۰۴ میلادی) دشمنی مسیحیت «غربی» با مسیحیت «شرقی» نیز نمایان شد.

«دوران استعماری»، که از سده شانزدهم میلادی و با «تهاجم ماوراء بحار» آغاز شد، تداوم سنن گذشته غارتگری «غرب» بود. پس از شکست فرقه های مسلح صلیبی و بازگشت آنان به غرب، تهاجم به مسلمانان اندلس در شبه جزیره ایبری و اسلاوهای شمال شرقی اروپا ادامه یافت که «کفار» (گنتیلیس) تلقی می‌شدند. «گنتیلیس» Gentilis لاتین، مانند «گوئیم» Goyim عبری، ابتدا به بیگانگان اطلاق شد و سپس بار ارزشی ــ دینی خصمانه یافت. تأویل دینی از جهانگستری غرب و تعیین هویت آن با نام «تمدن مسیحی» و ترسیم جنگ های استعماری به عنوان «جنگ با کفار» و تعیین رسالت «مسیحایی» برای این تهاجم تا سده نوزدهم میلادی به شدت رایج بود و تا به امروز نیز گاه پژواک می‌یابد.

بدینسان، دولت های نوپدید اروپای غربی بر پایه غارت عظیم جهان در دوران استعماری، بویژه غارت قاره آمریکا و شبه قاره هند، طی سده های شانزدهم تا نوزدهم میلادی، هویتی جدید به نام «تمدن غرب» آفریدند.

شنبه، اول آبان ۱۳۹۵

انتشار: جمعه، ۱۹ آذر ۱۳۹۵/ ۹ دسامبر ۲۰۱۶.

-----

پی نوشت: برای آشنایی ابتدایی با خاستگاه قبیله ای «غرب جدید» سریال پربیننده کانادایی ــ ایرلندی «وایکینگ ها» (۲۰۱۳) و برای آشنایی اجمالی با جنگ های صلیبی مستند تاریخی چهار قسمتی و جذاب تری جونز در شبکه ۲ بی. بی. سی. (۱۹۹۵) را توصیه می کنم. مستند تری جونز با الهام از «تاریخ جنگ های صلیبی» استیون رانسیمان تهیه شده و تلفیقی است از مستند تاریخی و «کمدی سیاه». برای آشنایی با جایگاه «غارت» در دوران استعماری و نقش آن در تکوین تمدن جدید غرب بنگرید به فصل «رازهای تمدن جدید غرب» در: عبدالله شهبازی، زرسالاران، ج اول، صص ۲۱۹- ۲۹۱.

Vikings (TV Series 2013)

Crusades (BBC2, 1995)

راوندی...
ما را در سایت راوندی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : holybible بازدید : 104 تاريخ : سه شنبه 23 خرداد 1396 ساعت: 15:17