درباره: دیپلماسی و قتل در تهران

ساخت وبلاگ

اشاره:

«ديپلماسي و قتل در تهران» نوشتة «لارنس كلي» با ترجمة‌ فارسي از غلامحسين ميرزا صالح، تازه ‏ترين كتابي است كه دربارة جنگ‏ها و تجاوزهاي روسيه به خاك ايران، عهدنامة‌ ننگين تركمانچاي و زندگي گريبايدوف (از چهره ‏هاي مهم در شكل‏ گيري عهدنامه تركمانچاي و سفير روسيه در ايران بعد از امضاي عهدنامه) مطالب خواندني دارد و خواننده با مطالعة اين كتاب، با گوشه‏ هايي ديگر از فاجعة‌ ملي تركمانچاي و اشغال سرزمين‏ هاي قفقازي ايران توسط روسيه آشنا مي‏ شود.

«ديپلماسي و قتل در تهران» توسط انتشارات «نگاه مهر» تهران، در سال 1385 و با تيراژ 2000 نسخه منتشر شده است. آنچه مي‏ خوانيد، مطلبي است به قلم خليل محمدي دربارة کتاب ديپلماسي و قتل در تهران.

 

واقعه ي دو دوره «جنگهاي ايران و روس» ماجرايي است كه بي ترديد مي توان آن را «نقطه ي عطف» در تاريخ دويست ساله اخير ايران دانست، چرا كه درست تا آن زمان، ايران، اگرچه كشوري بود كه گاه به صورت يكپارچه و گاه به شكل ملوك الطوايفي اداره مي شد، اما به هر حال و در هر شكل، ايران، «ايران» بود و به طور مثال؛ آنكه در اصفهان علم سلطنت برافراشته بود، آذربايجان را در تصرف نداشت و خود نیک  مي دانست كه سلطنتش بسيار ناقص است و راه درازي براي شاه یا سلطان ناميدن خود دارد.

دنياداران و استعمارگران هم در برخورد با «ايران»، جانب احتياط و احترام را مرعي مي داشتند و به اصطلاح پا را از گليم خود فراتر نمي نهادند. اما وقوع اين جنگها در آستانه ي عصري كه جهان تحولي شگرف را آغازيده بود و انسان غربي سوار بر مركب علم و فن، چهار نعل به سوي دنياي جديد مي رفت، به جهانيان رساند كه ايران، ايران سابق نيست و مي شود عنصر ايراني را كه روزگاري ابرقدرت بلامنازع جهان بود، به زانو درآورد و تسمه از گرده اش كشيد.

امروز، با بالاگرفتن بحث هاي مربوط به «ريشه هاي عقب ماندگي ايران» از قافله ي دانش وفن، موضوع «جنگهاي ايران و روس» به شدت و بسيار بيشتر از قبل مورد توجه قرار گرفته است، چرا كه به اعتقاد بسياري، عقب افتادگي ايران درست در زمان وقوع اين واقعه كليد خورده است.

البته چنان نيست كه اين بحث، تنها محل توجه يك حزب، جناح، يا گروه خاصي از گروهها، احزاب و جناحهاي رقيب در كشور در زمان حاضر باشد، بلكه از زمان وقوع اين جنگها تا حال، هر كدام از اين گروهها به زعم خويش و از زاويه ي ديد مخصوص به خود به اين واقعه مي نگرند و تفسير خاص خود را ارايه مي دهند. آنچه مسلم است اينكه تمامي اين گروهها در يك نكته اشتراك دارند و آن اين است: «دو دوره جنگهاي ايران و روس اگرچه با شهامت و پايمردي ايرانيان مي توانست نتيجه اي ماندگار و تاريخي را رقم بزند، به هزار و يك دليل به شكست ايرانيان انجاميد و اين شكست در واقع آغاز فلاكت، ادبار، تيره روزي و عقب افتادگي ايرانيان در سالهاي آغازين عصر ماشين شد.»

در حال حاضر، اين بحث نه تنها در داخل و خارج كشور، و توسط مورخين و محققين ايراني مورد غور و تدقيق قرار مي‏گيرد، بلكه نويسندگان و متفكران خارجي و بخصوص اروپايي نيز در اين باب آثار جديدي ارايه مي دهند و نظرات تازه اي را با اهدافي خاص منتشر مي سازند.

منظور از گزينه ي «اهداف خاص» آن است كه اگر تلاش اكثر قريب به اتفاق مورخان و محققان ايراني _ غير از آنان كه راه خيانت به ديار مادريشان را در پيش گرفته اند _ در راستاي آشكار ساختن زواياي پنهان واقعه يا گفتن ناگفته هاي جنگ هاي ايران و روس باشد، يا سعي آنان مصروف بررسي و تبيين علل شكست ايران در اين جنگها گردد، آثار خارجيان و بخصوص اروپاييان بر آن است كه خواننده را قانع سازد كه:

يك) ايران در آن روزگار كشوري عقب افتاده و نامتمدن بود و حمله ي روسها و مكر انگليسي ها همه به خاطر متمدن ساختن ايرانيان و آشنا ساختن آنان با رسوم دنياي جديد بود و اگر ايران از قافله ي علم و فن عقب مانده، خود اينطور خواسته است.

دو) اين جنگها، جنگهايي منصفانه بودند كه سپاه روس با همه ي قلت نفرات و تجهيزات! به جهت برخورداري از حس وطن پرستي بالا و متمدن بودن، بر عده ي كثير سپاه ايران فائق آمدند و به ضرب شمشير اراضي قفقاز را عبارت از كوهستانهايي صعب العبور و بلامصرف با مردمانی وحشی بود، متصرف شدند.

سه) آمدن روسها به منطقه ي قفقاز به خواهش مردم آن سامان بود و روسها جز اجابت دعوت عده اي مردم بي گناه كه از ظلم قاجارها به جان آمده بودند، كاري نكرده اند!

چهار) توحش، فساد و فحشا،‌ و ناهنجاريهاي رفتاري حاكم بر مردم و سپاه روس و سبعيت سربازان و سرداران روسي در مقايسه با رفتار ايرانيان به كلي قابل اغماض است و در هر مورد حق با روسهاست، حتي اگر روسها آنقدر به قتل عام ايرانيان ساكن قفقاز بپردازند كه خود اروپايي ها هم به زبان آيند و بگويند: «اين قتل عام ها تفاوت اندكي با نسل كشي دارند» (صفحه ي 88).

پنج) سرداران ارتش روس، كارگزاران سياسي روسيه، و در كل هر كس كه براي تخاصم نظامي يا ديپلماتيك به ايران آمده، شخصي شريف، آزاده، وطن خواه و «خوب» بوده، حتي اگر اين شخص الكساندر گريبايدوف باشد كه اخيراً وصف حال او را در يكي از آثار جديدالانتشار كشور ترجمه كرده و به چاپ رسانده اند.

اين اثر جديدالانتشار، كتاب «ديپلماسي و قتل در تهران» است. اين كتاب نوشته ي يك نويسنده ي خارجي به نام «لارنس كلي» است كه در كتاب هيچ مطلبي در معرفي او نيامده است و لذا خواننده از شناخت شخصيت و آثار او بازمانده است. كتاب به اهتمام غلامحسين ميرزاصالح ترجمه شده و در 310 صفحه انتشار يافته است. عكس هاي جالبي هم در آخر كتاب چاپ شده كه به طور قطع ديدن آنها خالي از فايده نيست.

آنچه اين كتاب را براي كتابخوان ايراني «مهم» مي سازد، تنها آشنايي با يك اديب روسي به نام «الكساندر سرگه يه ويچ گريبايدوف» نيست، بلكه اخذ اطلاعات و دانسته هاي بيشتر در مورد فردي است كه در عقد عهدنامه ي ننگين تركمانچاي كه به تجزيه ي بخشي مهم از خاك ايران منتهي شد،‌ سهيم بود و متعاقب عقد آن عهدنامه ي ننگين به ايران آمد تا مفاد ذلت بار آن را به طور كامل به اجرا درآورد و در اين مأموريت قرباني تكبر بی حد و رفتار ناسنجیده و بي خردي خود شد.

كتاب حاضر همانند ديگر آثار غربي (كه در باب جنگ هاي ايران و روس به رشته ي تحرير درآمده) مشحون از تعريف و تمجيد ظريفانه از شخصيت گريبايدوف و تمدن روسها و لبالب از اهانتهاي لفافه دار و گاه ركيك و دريده به ايران و ايراني است. به عنوان مثال در صفحات 66 و 67 و 156 كتاب، به سرزمين قفقاز كه جزيي از پيكر ايران بود، نام «سيبريه ي گرم» اطلاق مي شود، چرا كه محل تبعيد بزهكاران و محكومان كيفري و سياسي روسیه تزاری بود.

در صفحه ي 12 اين مطلب آمده كه مأموريت گريبايدوف در ايران يك تبعيد ناخواسته است (هر چند كه در صفحات بعد اقرار مي شود كه اين تبعيد در شكل گرفتن شخصيت گريبايدوف و بخصوص شهرت یافتن او به عنوان یک سیاستمدار و حتی ادیب مؤثر واقع شده آن چنان که بعد از اين تبعيد، گريبايدوف علاقمند مي شود كه در قفقاز اقامت گزيند).

در صفحه ي 73 کتاب، سرزمين ما ايران، از قول گريبايدوف با اين كلمات توصيف مي شود: «كشور مزخرف ايران»! و این می رساند که این دیپلمات نما، خشک مغزی را به چه پایه رسانده بود.

در صفحه ي 263 از قول سرجان مكدونالد؛ جاسوس انگليسي مقيم در دربار وليعهد در تبريز ، از  «عهدشكني و بي خردي ايرانيان» سخن به ميان مي آيد و این مطلب نیز نمایانگر سیاست انگلیسی ها و همداستانی آنها با روسهاست.

در آخرين صفحه ي كتاب هم مؤلف، آنچه را كه در تمامي قسمتهاي پيشين كتاب از گفتنش به هر علت ابا كرده، درج كرده است: «ذات بدقلق شيعيان»! و اين توهين براي مخاطب آگاه پيام بسيار روشني است.

در صفحه ي 78 از اعتقاد تزار الكساندر اول سخن به ميان مي آيد كه مي خواست با تعيين يك «كمربند ايمني» و تعيين مرز آبي (يعني رود ارس) از «تهاجم مردمان وحشي»! جلوگيري كند.

كتاب در فرازهاي مختلف به توصيف لياقت و كارداني گريبايدوف مي پردازد و از قلم سحار و حدت ذهن و نكته سنجي او تمجيد مي كند، اما در عين حال در صفحه ي 70 از قول يك دكابريست به نام زاواليشين او را «يك زنباره ي تمام عيار» مي نامد كه «روابطش با زنان شوهردار در شهر بر سر زبانها بود» و در صفحه ي 142 اين موضوع را تكرار مي كند. نيز از قول رفيق همدمش يعني استپان پگيچوف از «ايام توأم با عياشي» او سخن به ميان مي آورد. همچنين در صفحه ي 119 او را سمبل موجودي مي داند كه طرز سلوكش «در خصلت روسي به خودستايي بدخيم معروف است» و در صفحه قبل از اين، از قماربازي گريبايدوف صحبت مي كند كه البته اين كار يعني اعتياد به قمار در مورد اغلب روسها امري شايع و عادي است.

مؤلف در صفحه 244 از تكبر بي اندازه ي گريبايدوف مي گويد و در صفحه ي 235 اعتراف مي كند كه «در محاسبات گريبايدوف، مردم جايي نداشتند».

كتاب عليرغم اينكه در هر ورق سعي در ستايش گريبايدوف دارد، اما آش شورتر از آن است كه بشود انكار كرد و گريبايدوف زشتكارتر از آن است كه با تعريف و تمجيد منزه شود. بخصوص وقتي كه اين نكته معلوم شود كه گريبايدوف به تمامي كساني كه او را بركشيدند و بالانشين اش كردند، بي توجهي يا حتي خيانت كرد و به اصطلاح امروز؛ زيرآبشان را زد. از اين اشخاص مي توان به سيميون مازاروويچ و آلكسي يرمولوف اشاره كرد. بويژه اين دومي كه با همه ي سبعيتش در برخورد با مردم مظلوم قفقاز، به نحوي چشمگير در ترقي گريبايدوف و نجات او از دست مستنطقان تزاري _ كه گريبايدوف را به دكابريست بودن متهم مي كردند و البته حق هم داشتند _ مؤثر واقع شد.

مؤلف كتاب عليرغم اينكه آشکارا سعي در حقير و ذليل جلوه دادن ارتش عشايري ايران دارد، در صفحه ي 156 درباره ي تبعيد تعدادي از دكابريست ها به «خط مقدم جبهه در قفقاز» این چنین صحبت مي كند؛ «جايي كه جان سالم بدربردن از گلوله هاي ايل مردان بسيار بعيد به نظر مي رسيد» و گريبايدوف را «بسيار خوش شانس» مي داند كه از اين گلوله ها جان به دربرده و نجات يافته است.

كتاب عليرغم اينكه به طور كامل جهت دار و روس گرايانه نوشته شده است، اما نكات بسيار دقيق و ظريفي را هم متذكر شده و مطالب افشاگرانه اي را هم عرضه مي دارد كه توجه بدانها شماري از حقايق تاريخي را براي خواننده روشن تر خواهد ساخت.

از جمله ي اين مطالب يكي نقش روسها در تحريك دو دولت مسلمان ايران و عثماني به جنگ با يكديگر در سال 1200 شمسي (1821 ميلادي)  است كه نتيجه ي آن تضعيف قواي هر دو دولت مسلمان به نفع روسها بود. روسها و بويژه گريبايدوف با تهييج مداوم طرفين به جنگ و پرداخت پاره اي از هزينه هاي نظامي طرفين كوشيدند نايره جنگ همچنان زبانه كشد تا اولاًـ  ايرانيان فرصت توجه به امور قفقاز و تجميع قوا براي راندن روسها از آن منطقه را از دست بدهند و ثانياًــ  عثماني ها از دخالت در امور يونان كه بر طبل جداسري مي كوفت، بازمانند. (صفحات 123 تا 125)

مطلب ديگر ضررهاي اقتصادي وارده به ايران است كه از عقد عهدنامه هاي گلستان (و بعداً تركمانچاي) ناشي شد. مؤلف كتاب در صفحات 120 تا 123 از فعاليت هاي اقتصادي روسها در ايران بحث مي كند و اين حقيقت دهشتناك را متذكر مي شود كه روسها قصد داشتند روايت (= نگارش = ورژن) روسي كمپاني هند شرقي را در ايران داير سازند و ايران را به  «هند روسيه» تبديل كنند.

چنانچه بخواهيم كتاب «ديپلماسي و قتل در تهران» را با روايتي تحلیلی و با نگاهی انتقادی مورد بازخوانی و بازنویسی قرار دهیم، به طور حتم اثری علیحده پديد خواهد آمد كه موضع و موقع کتابت آن مجال فعلي نيست، لذا دامنه ي سخن را در همين جا برمي چينيم و در پايان سري هم به صفحات آخر كتاب مي زنيم و مشاهده مي كنيم مؤلف با طرح بحث هايي همچون اين كه ممكن است قتل گريبايدوف در تهران يك فتنه ي انگليسي ساز باشد، يا اللهيارخان آصف الدوله در پس ماجرا به هدايت آن پرداخته باشد، يا حتي شاه و جالب تر از آن؛ عثماني‏ها واقعه ي قتل گريبايدوف را سازمان داده باشند، سعي در انحراف افكار از حقيقت ماجرا به محملهاي انحرافي نموده است، اما در لابلاي مطالب خود و بخصوص در صفحه ي 273 اعتراف مي كند كه: «گناهكاران [!] واقعي، رهبران مذهبي مردم كوچه و بازار تهران، و بخصوص ميرزا مسيح مجتهد، روحاني ارشد بود». و باز مي گويد: «حمله ي مردم خودجوش بود...».

در نهايت با اينكه كتاب سعي در تبرئه ي گريبايدوف و حتی مظلوم جلوه دادن او دارد، از همان متن كتاب متوجه مي شويم كه دلايل قتل اولين سفير روسيه در ايران؛ رفتار متكبرانه ي افراد سفارت [و خود گريبايدوف با مردم و حتي حكومتيان] و توهين بيش از اندازه به آداب و رسوم ايرانيان (صفحه ي 264)، توهين به اسلام در خيابان ها توسط اعضاي سفارت [و به طور قطع خود گريبايدوف] (صفحه ي 282)، بي شرم و حيايي و بدمستي روسها در معابر عمومي و تعرّض به نواميس مسلمانان (صفحه ي 228)، بي توجهي به شكايت مردمي كه مورد تعرض و ستم اعضاي سفارت قرار گرفته بودند (صفحه ي 235)، و تكبر بي اندازه ي شخص گريبايدوف در برخورد با ايرانيان (صفحه ي 244) و چندين و چند عامل ديگر بود. 

 

این مطلب را در آبان ماه سال 1387 هجری شمسی نوشته ام.

 

راوندی...
ما را در سایت راوندی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : holybible بازدید : 109 تاريخ : سه شنبه 23 خرداد 1396 ساعت: 15:17