در جداشدن شرف خان بدلیسی از صفویان و پیوستن او به عثمانی ها

ساخت وبلاگ

 

بعد از آن تقدیر ربانی بر گرفتاری خان احمد گیلانی، والی بیه پیش تعلق گرفت. و ارادۀ شاه مرحوم به تسخیر ولایت او جزم شد. فقیر را با چند نفر از امراء قزلباشیه به حفظ و حراست آنجا مأمور گردانیده، سایر امراء قزلباشیه به نوعی که مرضی طبع پادشاه مرحوم بوده باشد، از عهده بیرون نیامده، بلکه بنیاد جور و اذیت نموده، به رعایای آنجا ظلم و تعدی کردند، به غیر از فقیر که رضای خلق و خالق منظور نظر داشتیم.

نظم:

صاحب نظران انیس شاهان باشند

مقبول دل جهان پناهان باشند

هم بر جگر ستمگران نیش زنند

هم مرهم زخم دادخواهان باشند

صنوف رعایت و حمایت با رعایا و متوطنان آنجا نموده، در استرضای خاطر شاهی کوشیده، به نوعی سلوک کرد که مرضی گشت؛ چنانچه چند دفعه نواب شاهی اوامر شاهی فرستاده، اظهار این معنی نمود که کمال عدالت و رعیت پروری و نهایت شجاعت و مردانگی شما بر ضمیر منیر نواب همایون ما واضح و لایح گشت. سفیدروی دارین باشی. محصل کلام از برکت دعای آن پادشاه عدالت گستر کار به جایی رسید که فقیر با چهارصد و پنجاه سوار و پیاده با سلطان هاشم نام، شخصی که مردمان گیلان از اولاد سلاطین آنجا به سلطنت نصب کرده بودند، با هجده هزار سوار و پیاده برخاسته، به عزم محاربه و مجادله بر سر فقیر آمده، اتفاق جنگ افتاد. به توفیق حضرت رب جلیل شکست به آن ذلیل افتاده، موازی  یک هزار و هشت صد نفر از گیلانیان در آن معرکه به قتل رسید و از سرهای ایشان سه مناره نصب گشت. و قطع نظر از این کرده، دیگر آنجا فتوحات غیبی و نصرت لاریبی روی نمود که رواج و رونق بسیار از آن به روزگار خجسته آثار این شکستۀ خاکسار راجع و عاید گردید.

و چون از عفونت هوای گیلان و کثرت امراض مزمنه که اکثر مردم کارآمدنی روزکی ضایع شدند، طبیعت نفرت نموده، فقیر را ارادۀ بیرون آمدن از گیلان به خاطر رسیده، حقیقت آن را معروض حضرت شاهی گردانید. و بعد از هفت سال که در آنجا به سر برده، رخصت خروج یافته، در قزوین به ملازمت شاهی رسید و اراده نمود که فقیر را ملازم رکاب همایون سازد. چون معاملۀ قزلباش به هم برآمده، وضع دگر پیدا کرده، و عشایر و اویماقات قزلباشیه دو طرفه شده، و شاه طهماسب نیز به واسطۀ ضعف پیری از ضبط ایشان عاجز گشته، و عن قریب احتمال به یکدیگر افتادن و گمان فساد کلی داشت که به منصۀ ظهور آید، فقیر صلاح در توقف ندید و التماس نمود که فقیر را به طرفی از اطراف ممالک محروسه ارسال دارند. شاه طهماسب بعضی از محال شیروان را به فقیر ارزانی داشته، وجه واجب عشیرت روزکی را از وجوهات خواص شیروان که تراکمات و ارش و آق داش و قباله و باکو و کنار آب است، تعیین نموده، فقیر را روانۀ شیروان ساخت. چون مدت هشت ماه در آنجا توقف کرد، خبر فوت شاه مرحوم و فترات قزوین و قتل سلطان حیدر میرزا و خروج اسمعیل میرزا از قلعه و توجه به دارالملک قزوین رسید. در این اثنا حکم شریف به نام فقیر فرستاده، از شیروان به خدمت خود دلالت کرده، به منصب امیرالامراء اکراد سرافراز ساخت و مقرر فرمود که علی الدوام در رکاب سعادت فرجام بوده، هر گاه امرا و حکام کردستان و لرستان و کوران و سایر طوایف کرد را مهمی که در درگاه پادشاهی باشد، مراجعت به حقیر کرده، جمله امور و مهمات ایشان در دست فقیر فیصل پذیر گردد. به نوعی در اعزاز و احترام فقیر مبالغه نمود که محسود اقران گشته، بلکه رشک اعیان قزلباش شد. آخرالامر مفسدان در خفیه به عرض ایشان رسانیدند که یعنی فقیر به اتفاق بعضی امراء قزلباشیه اراده نموده که سلطان حسین میرزا، برادرزاده اش را به سلطنت نصب سازد. در اصل متلون المزاج بود. در آخر در قلعه به واسطۀ تناول افیون یکبارگی تلون پیدا کرده بود که یک ماه با شخصی اختلاط و زندگانی نمی توانست کرد. بنابراین سخنان کذب ارباب حقد و حسد در حق فقیر در طبیعتش جایگیر شده، بعضی از ایشان را صلب و سیاست و بعضی را معزول و مقید کرده، فقیر را به وعدۀ حکومت نخجوان اخراج بلد گردانید و حواله در سر نهاده، به جانب آذربایجان ارسال نمود. و این خود بشارتی با رمز و اشارتی بود از عتبۀ الهی و فیض فضل نامتناهی یا رخصت مراجعت بود به وطن مألوف و مسکن معروف.

و چون مدت یک سال و چهار ماه به حکومت و دارایی نخجوان مبادرت نمود، از درگاه پادشاه فریدون حشمت کسری معدلت، سلطان جم اقتدار اسکندر مدار، مرحوم مغفور سلطان مرادخان علیه الرحمة و الغفران به وسیلۀ خسرو پاشای میرمیران وان و زینل بیگ حاکم حکاری و حسن بیگ محمودی مژدۀ منشور ایالت بدلیس رسید که از عواطف بی کرانه خسروانه و عوارف بی نهایت ملوکانه اوجاق موروثی به شما عنایت گشته، از روی اطمینان مستمال و امیدوار گشته، به وطن اصلی معاودت نمایند.

به مضمون کل شیء یرجع الی اصله در روز سیم ماه شوال سنۀ ست و ثمانین و تسعمائة از نخجوان با موازی چهارصد نفر ملازم که از آن جمله دویست نفر از عشیرت روزکی بود، در عرض سه روز به معاونت عسکر وان و امراء کردستان نزول در وان شده، به خسروپاشای مرحوم ملاقی گشت. فقیر را به اعزاز و اکرام استقبال نموده، به شهر درآورد. حقیقت احوال را معروض پایۀ سریر اعلای سلطان گردانید. به تجدید منشور ایالت با خلعت پادشاهانه و شمشیر طلا که از خزینۀ سلطان قدوان چرکس، والی مصر به خزانۀ عامره پادشاهی انتقال یافته بود، مصحوب مصطفی چاوش، مع مکاتبات وزرای عظام به تخصیص محمدپاشای وزیراعظم عز اصدار یافت. همچنان خلعت فاخره و شمشیر طلا از جانب مصطفی پاشای سردار عسکر نصرت مآثر علیحده رسید. بین الاقران فقیر را مفتخر و سرافراز ساخته، دوستکام و مقضی المرام به مقر دولت آبا و اجداد عظام شرف معاودت میسر شد.

نظم:

شکر خدا که هر چه طلب کردم از خدا

بر منتهای همت خود کامران شدم

 

و از تاریخی که پادشاه جم جاه کواکب سپاه، عساکر منصوره را به فتح و تسخیر دیار شیروان و گرجستان و آذربایجان مأمور گردانید، ده سال علی التوالی در اکثر معارک و یورش همراه عسکر نصرت اثر چون ظفر و اقبال هم عنان بود؛ در خدمات مرجوعه دقیقه [ای] از دقایق خدمت کاری و جان سپاری فوت و فروگذاشت نمی نمود، چنانچه چهار دفعه پادشاه فردوس مکان جنت آشیان که در خط همایون سعادت مقرون به فقیر خطاباً به قلم گهربار دُرَر نثار درآورده بودند، محب صادقم شرف خان خطاب کرده، نوشته بودند که کمال اخلاص و یک جهتی و نهایت اختصاص و نیکوخدمتی شما بر ضمیر منیر مهر تنویر همایون ما واضح و لایح گشته، شفقت و عنایت خسروانه دربارۀ خود به مرتبۀ اعلی و درجۀ قصوی تصور فرمایند.

و در شهور سنۀ احدی و تسعین و تسعمائة که فرهاد پاشای سردارْ ایروان را مسخر کرده، قلعه در آنجا بنا کرد، فقیر را به جهت ایصال خزینه و ذخیره همراه حسن پاشای میرمیران شام به جانب تفلیس و گرجستان روانه فرمودند و در آن سفر بعضی خدمات از فقیر صدور یافت، ناحیۀ موش را به دویست هزار آقچه با قرای خاص ترقی و الحاق ایالت بدلیس فرمودند که مجموع خواص فقیر چهارصد و ده بار هزار آقچۀ عثمانی شد. و در زمان سلاطین آل عثمان و خواقین عالی شأن این دودمان به هیچ کس از حکام و امرای ذی شأن این مرحمت و التفات نشده و امروز که تاریخ هجری در سلخ شهر ذی الحجه سنۀ خمس و الف است، به یمن دولت خاقان عالی شأن ابوالمظفر سلطان محمدخان [سوم] حفظه الله تعالی عن الآفات، حکومت موروثی در تصرف فقیر است. اگرچه بالطبع از این امر خطیر اجتناب نموده، اشغال آن را در عهدۀ ولد ارشد و فرزند امجد موفق به اخلاق نیک ابوالمعالی شمس الدین بیگ، طول الله عمره و ضاعف جلال قدره کرده، بنا بر شفقت پدر ــ فرزندی، چنانچه دأب مؤلفان است، چند بیت در نصیحت فرزند از خردنامۀ مولانا جامی علیه الرحمة در این مقام به ثبت افتاده.

مثنوی:

بیا ای جگرگوشه فرزند من

به گوش بر گوهر پند من

صدف وار بنشین دمی لب خموش

چو گوهر فشانم به من دار گوش

الی آخر

 

 

از صفحۀ 451 تا 456 کتاب «شرف نامه» (تاریخ مفصل کردستان). تألیف شرف خان بن شمس الدین بدلیسی. به اهتمام ولادیمیر ولییامینوف زرنوف، چاپ اول، انتشارات اساطیر، تهران، 1377 هجری شمسی

 

راوندی...
ما را در سایت راوندی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : holybible بازدید : 92 تاريخ : جمعه 25 بهمن 1398 ساعت: 12:51