یک پرده از زندگی داخلی سلطان احمدشاه

ساخت وبلاگ

یکی از محارم و نزدیکان احمدشاه که ما به صحت اظهارات او اطمینان داریم (به تواتر هم این خبر ذکر شده) نقل می کند که روزی قبل از مسافرت اول شاه به اروپا، به عادت مألوف به قصر فرح آباد رفتم. نزدیک اطاق شاه که رسیدم، پیشخدمت های مخصوص دربار با قیافه های اندوهناک از دور و نزدیک اشاره کردند که نروید، نروید. پرسیدم چه خبر است؟ گفتند: نمی دانیم که چه واقعه ای روی داده است، ولی شاه فوق العاده متغیر می باشند و دائم سیگار می کشند و همین طور در فکر هستند.

پرسیدم: صبح کسی شرفیاب شده است؟ گفتند: خیر، از خواب که بیدار شده، عصبانی و متغیر بوده اند.

پرسیدم: تلفونی به شاه عرض شده است؟ گفتند: خیر! تعجب کردم و پیش خودم گفتم که موضوع تغیر شاه چیست و چرا این طور شده است.

به هر حال چون شاه هیچ وقت اسرار خود را از من پنهان و مخفی نمی داشت، تصمیم گرفتم که وارد اطاق شده، علت را جویا شوم. بلافاصله وارد اطاق شدم و تعظیم کردم. شاه ابدا توجهی به من نفرمود و همین طور یک نقطه از فرش اطاق را مد نظر گرفته، بدان خیره می نگریست و دائم سیگار می کشید، به طوری که در حدود نیم ساعت من همچنان در حضور ایستاده و شاه مشغول کشیدن سیگار بود.

چون از قیافۀ آرام و ملایم و چشمان نافذ شاه که تا آن روز چنین حالتی را در او مشاهده نکرده بودم، کاملا پیدا بود که وضع دیگرگون و شاه فوق العاده عصبانی می باشد. ناچار طاقت نیاورده، پردۀ سکوت و بهت آسای اطاق را با صدای خود پاره کرده، عرض کردم: قربان چه شده؟ چرا این طور متغیر هستید؟ اگر واقعه ای اتفاق افتاده، بفرمایید ببینم چه بوده؟

شاه ابدا جواب ندادند و همچنان به افکار خود مشغول بود و چند دقیقه هم به همین منوال گذشت و ابدا توجهی به من نفرمود.

بالاخره عرض کردم: قربان! آخر چه شده؟ بفرمایید شاید راه چاره و علاجی پیدا شود؟

لب های شاه به هم خورد و با نهایت تغیر گفت: حسن جون (منظور محمدحسن میرزای ولیعهد می باشد) را با تلفون احضار کردم. اگر بیاید، با این عصا سر و کلۀ او را خرد خواهم کرد.

عرض کردم: مگر چه کرده است؟

شاه اظهار کرد: دیگر چه می خواستی بکند؟! و چه انتظار داشتی بشود؟! دیگر برای ما آبرو می ماند؟! مردم در شهر چه می گویند؟! مفتضح شدیم! آبروی خانوادۀ ما بر باد رفت!

عرض کردم مگر ولیعهد چه کرده است؟

شاه جواب داد: برای من خبر آورده اند که دیشب حسن جون موقعی که از کاخ گلستان به سلطنت آباد می رفته، پیشخدمت های او یک ویلون را در بغچه ای پیچیده، جلوی اتومبیل او گذاشته اند. امروز تمام شهر و بازار پر خواهد شد که ولیعهد من ویلون با خود برده و به عیاشی پرداخته است! دیگر برای من آبرو می ماند؟! مردم با این حرکات چه می گویند؟!

شخص ناقل حکایت می گوید: پیش خود گفتم که اگر واقعا هم این خبر راست باشد، ولیعهد آنقدرها گناه بزرگی نکرده که مستحق تنبیه باشد. و اگر شاه او را تنبیه نماید، بدتر خواهد شد و مردم همه مطلع می شوند که بین شاه و ولیعهد نزاعی رخ داده است.

بنابراین به شاه عرض کردم: قربان شاید این خبر دروغ باشد. گمان نمی کنم که والاحضرت اقدس چنین کاری کرده باشد.

شاه جواب داد: خیر! من مطمئن هستم که این اتفاق افتاده است، و آن کسی که این گزارش را داده، به صحت قول او اعتماد و اطمینان دارم.

عرض کردم: اجازه بدهید اولا تلفون بشود که والاحضرت تشریف نیاورند تا بنده در اطراف این موضوع تحقیقاتی بنمایم، بعد به عرض برسانم. وانگهی آمدن ولیعهد با این حالت عصبانیت اعلیحضرت همایونی ممکن است خوب نباشد؛ زیرا ولیعهد تازه از آذربایجان آمده و اگر تنبیه شود، خبر آن در تمام شهر نشر می شود و بیشتر اسباب آبروریزی خواهد بود.

بالاخره شاه را اقناع کردم، و گفت: خیلی خوب! تلفن کنید ولیعهد نیاید، ولی فورا بروید به سلطنت آباد و تحقیق کنید که آیا چنین حرکتی کرده است یا نه؟

من از خدمت شاه مرخص شدم و فورا سوار اتومبیل شده، به سلطنت آباد رفتم. به محض آنکه چشم ولیعهد به من افتاد، با کمال آشفتگی و تمنی از من پرسید: چه شده که شاه مرا احضار کرده؟ و بعد از ساعتی که لباس پوشیدم و خواستم حرکت کنم، تلفون کردند که به حضور نروم؟!

من موضوع را گفتم. ولیعهد ابتدا انکار کرد. بعد که مطمئن شد من از این مقوله به شاه چیزی نخواهم گفت، اقرار کرد که بله، آخر شب بود و غیر از پیشخدمت مخصوص خودم کسی هم در آنجا نبوده، ویلونی در بغچۀ سفیدی پیچیده، بی آنکه کسی ملتفت شود جلوی اتومبیل من گذاشته است.

خلاصه تا مدت یک ماه شاه با برادر خود متغیر بود و او را به حضور نپذیرفت.

این نمونۀ کوچکی بود از وضع زندگانی داخلی احمدشاه، ولی مغرضین دربارۀ او قضاوت کرده، او را پادشاه لاابالی معرفی کردند.

 

عینا از صفحات پنج تا نه کتاب «مختصری از زندگانی سیاسی سلطان احمدشاه قاجار»، اثر حسین مکی، چاپخانۀ شرکت تضامنی علمی، تهران، آذرماه 1323 هجری شمسی

 

راوندی...
ما را در سایت راوندی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : holybible بازدید : 88 تاريخ : يکشنبه 1 دی 1398 ساعت: 15:52