مقایسۀ بیسمارک و میرزا سعیدخان مؤتمن الملک انصاری

ساخت وبلاگ

به خاطر دارم روزی بعد از ناهار در خدمتش نشسته بودم. در ضمن صحبت اظهار نمود: «مهدی! من بزرگتر هستم یا بیسمارک، صدراعظم پروس و آلمان؟» من در جواب متحیر مانده بودم. به سبک معمول ایرانیان که برای پیرمردان و مرضی احترام قائلند، داخل تملق و مزاح گویی گشته، چندین دلیل بر رجحان ایشان آوردم.

سری بلند کرد و گفت: «می دانم که از این سؤال من هزاران خیال به سرت و مغزت آمده، گاهی می گویی "لیس علی المریض حرج"، گاهی پیش خودت می گویی یک آدمی که در عمرش هیچوقت به فرنگ (اروپا) نرفته و آنجا را ندیده و از قوانین و مقررات دیپلماسی دنیا بی خبر است، خود را با چه آدم بزرگی که مشهور دنیاست، مقایسه می نماید؟! گاهی در درونت به من می خندی و مسخره می کنی و هزار فکر دیگر از مغزت می گذرد، ولیکن برای دلخوشی من بیمار، ظاهراً به تمجیدات متوسل شدی، اما نه چنین است که فکر می کنی. حاضرم که با چندین دلیل موجه به تو ثابت نمایم که من در این محیط مملکتی که زندگی می کنم، از بیسمارک به مراتب مبتکرتر و عالی تر می باشم و از تو می خواهم که درست دل بدهی و قضاوت کنی و یکایک حرفهای مرا به خاطر بسپاری. اگر پس از من خرده بینان ایرادی کردند، جواب گویی.

اولا ــ در تمام مملکت پروس معدودی یافت نمی شوند که خود را هم طراز بیسمارک بدانند و مدعی مقام وی گردند، ولی در ایران اشخاص بسیارند که غبطه و حسادت به مقام من می خورند و سواد سیاست ندارند. حتی "میرزا حسین، ممیز املاک" هم میل دارد وزیر خارجه شود. پس بدان که من چقدر زحمت و ناراحتی کشیدم تا دفاع از این مقام و از عموم این اشخاص نموده، حفظ شئونات خود و مقامم را نمودم.

ثانیا ــ بیسمارک در سال، سه یا چهار ماه بیشتر در پایتخت حاضر نمی شود و به مجلس مبعوثان پروس نمی رود و به میز نطق صعود نمی نماید، ولی من در سال، دوازده ماه، از اول طلوع آفتاب تا شش از شب رفته باید مشغول کار باشم و هر آن منتظر فرمایشات مستبدانه باشم و گاه در خدمت شاه، گاه در هیئت وزرا، و گاه در وزارتخانه و درب دیوان، خودم قلم به دست گرفته، مکاتب را نوشته، تصحیح و امضا نمایم.

بیسمارک از طرف دولت دارای معاش و حقوق معینه بیش از کفاف مخارج خود می باشد و هر وقت به مجلس مبعوثان رود و نطقی در مساعدت دولت نماید، از طرف امپراطور یا دولت به انعامی معتنابه ممتاز و سرافراز گردد و آن مبلغ را برای آسایش آتیۀ خود و اولادش به بانک سپرد و آن به آن و ساعت به ساعت به مکنتش افزوده گردد، ولی من در سال برای همۀ خدمات و به همه جهت فقط پنج هزار تومان بیش مواجب و مرسوم ندارم؛ در مقابل دوازده هزار تومان مخارج. و باید هفت هزار تومان بقیه را برای گذران معیشت از راه مشروع و یا دزدی تهیه نمایم.

بیسمارک، قلمش که به روی کاغذ می رود، پانصدهزار سرنیزه در پشت سر حامی دارد و من بیچاره باید با حرف و کلمات ملغلغه حفظ حیثیت دولت نمایم و ایجاد کاغذهای بی معنی رسمی کنم که سر تا پا مملو از عبارات مبادی آداب و زاید بوده باشد و استشمام رد و یا قبول نشود. اما هیئت وزرای پروس تماماً یک دل و یک عقیده و متفق و در خیر و شر و هر گونه کارهای دولت شریک و همه وطن پرست و ملت دوست و حافظ استقلال کشورشان هستند و اگر از یکی از وزرا در کار خود خطایی سر زند، سایرین در اصلاح آن اشتباه و خطا کوشش دسته جمعی نمایند؛ مثل اینکه یک روح در چندین قالب باشند.

ولی در مملکت عزیز ما هیچ یک از این اوصاف یافت نشود: عموماً بر ضد یکدیگر کار کنند، عقیده ها بسیار متفاوت، و اصلا معنی استقلال مملکت ندانند، حیثیت مملکت را به هیچ شمارند و همۀ زندگی خود را در حفظ جاه و مقام و مکنت و حظ نفس شخصی و استفاده به سر آرند و به جز اندوختن مال و شهوترانی و حب جاه آرزویی ندارند و هر یک در جادۀ مختلف، مضر به حال مملکتداری، طی طریق و مشی نمایند.»

در این موقع برخاست و در رختخواب نشست و گفت: «حالا تو را به ایمانت قسم می دهم انصاف بده من بزرگترم یا بیسمارک؟! در سی و دو سال وزارت خارجه من اینک در سن شصت سالگی علیل و پیرمرد نود ساله شده ام، اندوخته و پس انداز و ثروتی به جز این خانه و اثاث البیت مختصر که لازمۀ حفظ مقامم است، چیزی در بساط ندارم. می میرم و ورثۀ من سائل خواهند گشت، و ملتی در میان نیست که مثل صدراعظم ایتالیا که وقتی بمرد و دو دختر از او بماند، چون برای جهیز خود اندوخته ای نداشتند، ملت ایتالیا دو میلیون اعانه جمع آوری نمود و دخترها را متمول ساختند.

(مقصود مرحوم میرزا سعیدخان وزیر خارجه، کاوور، وزیر خارجه و صدراعظم ایتالیا که در معیت ویکتور امانوئل دوم، پادشاه ایتالیا و گاریبالدی و چند نفر دیگر برای وحدت و یکپارچه شدن کلیۀ مملکت ایتالیا کوشش [ها نمودند] و زحمت ها کشیدند و به علت همین زحمات بود که ملت ایتالیا این کمک و همراهی را پس از مرگ [او]، در حق وراث او انجام داد.)

مرحوم وزیر به اظهارات خود ادامه داده، گفت: «آیا دولت ایران و یا ملت چندین هزار سالۀ این مملکت، این همت را در حق بازماندگان من به عمل خواهد آورد؟ خیر! خیر! این ملت قابل این مقامات نیست و نخواهد بود. اگر استاد بزرگ من، میرزا تقی خان امیرنظام (مرحوم امیرکبیر) کشته نشده بود، و یک چندی ناصرالدین شاه از کارهای دولت کناره جویی می کرد، یحتمل این مملکت به جایی رسیده بود و وزراء همگی مثل دانه های تسبیح به یک رشته کشیده می شدند، [و] امیدی بود، ولی افسوس افسوس! هزار افسوس!»

این فرمایشات آخرینِ آن مرد بزرگ بود و در رختخواب بیفتاد و چند روز بعد در دامان من جان به جان آفرین تسلیم نمود. رحمة الله علیه.

 

از صفحات 289 تا 292 کتاب «خاطرات ممتحن الدوله». به کوشش حسینقلی خانشقاقی. چاپ دوم، انتشارات فردوسی و نشر فرهنگ، تهران، 1362 هجری شمسی

  

راوندی...
ما را در سایت راوندی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : holybible بازدید : 93 تاريخ : جمعه 12 بهمن 1397 ساعت: 1:08